روزگاری جاده ای بودم غرق تقدیر
جاده ای که از رفت و آمد لحظه ایی خالی نمیشد
من که بسیار غریبان را به آبادی رساندم
عاقبت خود ماندم و ویرانه و تنهایی خود
روزگاری جاده ای بودم غرق تقدیر
جاده ای که از رفت و آمد لحظه ایی خالی نمیشد
من که بسیار غریبان را به آبادی رساندم
عاقبت خود ماندم و ویرانه و تنهایی خود
ی زمانی هایی هست که نیست !!!
اون زمانی که هست زمانی که تو ی چی دوست داری دیگری دوست ندارد و در اون زمان تو بر دوست داشتن خود اصرار میورزی و وی بر دوست نداشتن خود اصرار میورزد این همان زمانی است که امکان دارد در آن زمان از تو دور شود دیگری یا به تو نزدیک شود دیگری به خاطر لجبازی در آن زمان که لجباز بودی این زمان میتواند شیرین باشد و گاه تلخ ! زمان است دیگر گاهی دلش میخواهد باشد و گاهی نباشد و گاهی بین بودن و نبودن گیر کند عجیب در گیر این زمان ها هستم عجیب !